نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دخترم نوژا

یه پست بدون متن

بفرمایید هلو........ نوژای عاشق تلفن   اینجا نوژا با یه لگد جانانه دوربینو پرت کرد اونطرف نوژا توی رستوران در حال خوردن ماست یه خواب آروم بعد از کلی شیطنت میچسبه نوژا و نیایش   ...
23 مرداد 1390

تولد بابا

ا مروز 19 مرداد سالروز تولد عشقم محمد رضاست.میخوام از اینجا بهش بگم چقدر دوستش دارم و همه زندگیمه.اینم میدونم که چقد تلاش میکنه واسه زندگیمون .امیدوارم نوژاهم که بزرگ شد قدر این بابای مهربونو بدونه   ...
19 مرداد 1390

نی نی

بالاخره دیروز نینی خاله فاطی و عمو اباسعد به دنیا اومد یه پسر ناز تپلی که اطمینان دارم خیلی شیطون بلاست قند عسل ما مورخ ١٧/٥/٩٠ساعت ٩:٣٠ به دنیا اومده.این وسط خوشبه حال نوژا شده که یه همبازی خوب پیدا کرده امیدوارم قدمش واسه مامان و باباش مبارک باشه و ١٢٠ سال زنده باشه ...
18 مرداد 1390

نوژای 320 روزه

امروز     روزه که فرشته ی کوچولوی من پاهای کوچولوشو توی این دنیا گذاشته.سرعت کاراش اینقدر بالا رفته که دیگه وقت نمیکنم ثبتشون کنم.تازگی یاد گرفته خودش به تنهایی از روی مبل بالا میره وکلی هم به خودش ذوق میکنه اما من همش میترسم که خدایی نکرده بیفتی پایین یچند تا کار خطر ناک دیگه هم  انجام میدی؛ سعی میکنی خودت از توی روروک بیای بیرون روی روروک  وایمیسی البته چند باری هم یله شدی هر چی سیم توی برقه یه سرش توی دهنه تویه سیم هایی از قبیل شارژر موبایل کابل رابط دوربین و.... باید همش مراقبت باشم که یه وقت دورو بر اینا نری تا از خواب پا میشی اگه حواسم بهت نباشه سریع تو تختت وا میسی که...
18 مرداد 1390

عشق را چشیدم و دیگر هیچ ...

چقدر لذت داره مادر بودن و مادر شدن .وقتی واسه اولین بار فرزندت بهت میگه مامان دنیا با اون همه عظمتش واست تو اون لحظه وا میسه ؛انگار همه وجودت میشه چشم و گوش .زل میزنی به لبهای کوچولوش و منتظر شنیدن دوباره اش هستی.اخ که این حس قشنگ از اون حس هایی هست که هیچ چیز و هیچ کس تو دنیا نمیتونه بهت بده. همیشه توی زندگی چیزهایی هست که نمیتونی فراموش کنی: یه وقتهایی یک نگاه که در خلوت رویاها ایستاده است و همیشه نگاهت میکنه. گاهی یک سلام که در گوشه ای ایستاده است و همیشه سلام میکنه. و گاهی شازده کوچولویی که در زندگی تو   ظاهر میشه و تو را مامان خطاب میکند... مادر شدن يعني رفتن به يك سفر دروني منحصر به فرد و بخشيدن ر...
16 مرداد 1390

یه تشکر ویژه

امروز میخوام تو این پست از همه کسایی که اومدن به ما سر زدن و آمار وبلاگمونو بالا بردن تشکر کنم.واقعا ممنون.در ضمن یه عده ای که خیلی از بالا رفتن امارمون سوخته بودن هم کامنت بی آدرس گذاشته بودن کهههههههههه این کارا قدیمیه و بچه بازیه و دروغ و......میخوام خدمتشون عارض بشم که منو بابایی ادرس وبمونو توی فیسمون گذاشتیم و دوستامون هم لایک زدن و اشتراک گذاشتن و اومدن بازدیدمون واسه همین آمارمون بالا رفت.حالاااااااااا تا کور شود هر آنکه نتواند دید یه تشکر ویژه دیگه هم دارم از دوستای گلمون تو نینی وبلاگ که اومدن و ابراز خوشحالی کردن از بالا رفتن آمارمون ...
13 مرداد 1390

نوژا؛ فرشته کوچک خوشبختی

جونم واست بگه ؛میخوام از عادتهای خوب نوژا و کاراش  بگم چند روزیه که عسلک من تمام صورتش و کمرش دونه های ریز زده و مرتب هم گوششو میخارونه  .تا دیروز هر کاری که از دستم بر میومد ؛تو خونه انجام دادم از شستن صورت با خنکی گرفته تا در آوردن گوشواره هاش و.... اما افاقه نکرد دیروز رفتیم پیش آقای دکتر جمالزاده و تشخیص حساسیت دادن اما معلوم نیست با چی.خیالم راحت شد که چیز بدی نیست الحمدلله. 2 روزه که مدل رقصیدن نوژا هم عوض شده دوتای دستاشو با هم ؛البته هر کدوم از یک طرف؛با یه عشوه ای میچرخونه که نگو و نپرس خیلی خوشمزه است از یه کاری که خیلی خوشش میاد اینه که آآآآآآآآآ بگه منم با انگشت بزنم بین 2 تا لباش کلی عشق میکنه ...
6 مرداد 1390

شعرای مامان واسه نوژا

جون دلم برگ گلم دختر مو چین چینی ار ختنی یا چینی سبزه و پاورچینی بهر که گل میچینی یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشکلی تا نداره به کس کسونش نمیدم به همه نشونش نمیدم به راه دورش نمیدم یه حرف زورش نمیدم به کسی میدم که کس باشه پیرهن تنش اطلس باشه ملک باشه و ملک باشه  شاه میاد با لشکرش شاهزاده ها دور و برش  واسه پسر کوچیکترش آیا بدم آیا ندم دخترک ناز قندی موهاتو با چی میبندی با ساقه نیلوفر داغت نبینم دختر ...
5 مرداد 1390

ده ماهگی

باورم نمیشه ١٠ ماه گذشته. ده ماه که لحظه لحظه اش واسه من و بابا شیرین و دوست داشتنیه .روز به روز کارهت قشنگتر و خوشمزه تر میشه. از روز 4 شنبه 29/4 بابایی و عمو فیصل و عمو اباسعد رفتند شیراز .منو تو هم رفتیم خونه مامان جون ؛گوش شیطون کر چشم شیطون کور ؛اینقدر آتیش سوزوندی ک ه مجبور شدم بعد از ظهر برگردم خونه . اتاق خاله نحله بیچاره شده بود عین بازار شام. تمام کفشهاش به لطف و مرحمت شما دیگه توی جاکفشی اتاقش نبودن.چند بار هم نزدیک بود با روروک ماکت هایی که با کلی زحمت در حال اتمام بودن خراب کنی که الحمدلله به خیر گذشت .تا اونجایی هم که توان داشتی کتابهای بابایی رو به هم ریختی و دم به دقیقه عینکشو بر میداشت...
2 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد